دو سه روزه باز م رفتم تو حال و هوای 3 ماه پیش
به دلایل مختلف یادش می افتم و دلم براش تنگ میشه
نمیدونم واسه چی هنوزم میاد تو ذهنم
چرا نمیتونم ذهنمو کنترل کنم؟حتی گاهی اوقات از فکر کردن به خاطرا ت شیرینش لذت می برم و ناراحت میشم که چرا نمیتونم دوباره داشته باشمشون
ولی خیلی زود خودمو با این حرف آروم می کنم که: هر چی که پیش میاد به نفعمه و یه آدم عاقل هم به خاطر چیزی که به نفعشه نباید ناراحت باشه،سعی می کنم آزار و اذیت هاشو به خاطر بیارم تا خودمو قانع کنم که :چقدر خوبه که دیگه نیست اما واقعیت اینه که هنوزم دلم براش تنگ میشه
نمیدونم دل اونم واسه من تنگ میشه یا نه
اما امیدوارم هر جفتمون زود زود خوب شیم
هیچی نمی دونم فقط می دونم که هرگز دلم نمیخواد برگرده و من بازم اون خاطرات رو باهاش تجربه کنم و مهم تر اینکه هرگز دلم نمیخواد همچین رابطه ای رو(دوست داشتن) رو با کس دیگه ای قسمت کنم،نه به این خاطر که دلم براش تنگ میشه یا .... به این دلیل که آزاد بودن رو ترجیح میدم،درسته گاهی دل تنگی اذیتت میکنه،اما هم خدا هست و هم مجبور نیستی وقتی حالت خوب نیست به یکی دیگه هم دلداری بدی و مدام لازم نیست به خودت ثابت کنی اون بهترینه تا جلوی دوستات کم نیاری و لازم نیست که برای رفتاری که باهات میکنه خودتو توجیح کنی که منظوری نداشت و دنبال جواب سوالایی بگردی که جوابش پیش تو نیست و هر رفتاری که ازش می بینی و ناراحت میشی به جای اینکه بگی اون چقدر رفتارش بد بود خودتو سرزنش کنی که نکنه من کار اشتباهی کردم و از اینکه با دیگرانی به جز تو ،شاده و لذت می بره ناراحت شی و فکر کنی عادی و تکراری شدی و مدام بخوای نشون بدی که واسه اون بهترینی حتی اگه به قیمت زیر پا گذاشتن خودت باشه! و همیشه ترس از دست دادن کسی رو داشته باشی که گاهی خودت بیخودی توی ذهنت گنده اش کردی در حالیکه واقعا هیچی نیست و .....
به همه این دلایل که همه دخترا و پسرا توی دوستی هاشون تجربه می کنن ترجیح میدم ،همونطور که اولین دوستم بود،آخریشم باشه
برای دعا کنین،دعا کنین آروم شم و خودمو پیدا کنم
خیلی فشار بهم میاد ،هم درسی،هم خانوادگی هم ....
اما مطمئنم که خدا هست......